قصد داریم به صورت تخصصی به موضوعاتی خاص از سبک زندگی خودمان بپردازیم که امید است با عمل به کلیت آنها و ترویج این فرهنگ بتوانیم در ساختن جامعه ای سالم تر تأثیری داشته باشیم. بحث این قسمت خود را به شیوه ی زندگی اقتصادی مردم البته با دید انتقادی به آن اختصاص می دهم.
مثل همیشه با چند مثال جذاب شروع می کنم.
مغازه میوه فروشی: اول صبح بود که واسه صاب مغازه از میدون میوه های تازه آورده بودند. مغازه دار هم جعبه ها رو می ذاشت کنارش و سبک چیدن میوه هاش روی سینی جالب بود. اونایی که خوش رنگ و زیبا و رسیده و سالم بودند رو می چید جلو و بقیه رو که توشون میوه های خراب هم پیدا می شد می ذاشت عقب. یه کم که گذشت و مشتری ها اومدن تعجب ما بیشتر شد. هرچی ازش می خواستن از عقبی ها بر میداشت، وزن می کرد و سرش رو یه گره کور (!) می زد می داد دست مشتری.
ماشین تاکسی: کرایه ام 250 تومان می شد. پول خورد نداشتم یه پانصدی بهش دادم. دست کرد یه دویستی بهم داد (بدون توضیح). منم چیزی نگفتم تا وقتی رسیدیم (گفتم شاید باقیش رو بهم داد یا حداقل بگه باقیشو ندارم). بهش گفتم حاجی پنجاهی نداشتی؟ یه نیگا بهم انداخت و گفت یعنی تو محتاج یه پنجاهی هستی؟!
مغازه لباس فروشی: با دوستم رفته بودیم که براش شلوار عید بخریم. آخه شهرو بلد نبود. رفتیم یه مغازه دوستم از یه جنسیش خوشش اومده بود گفتیم چند؟ گفت چهل تومن. گفتیم تخفیف؟ گفت نداره. والا ما روش خیلی سود نداریم. دیدیم خیلی با جیبمون همخوانی نداره. یهو گفت حالا 35 هم میدیم خیرش رو ببینی. تعجب کردیم. گفتیم منظورش از سود دقیقا چی هست؟! دیدیم آدم باحالی هست! با کلی چک و چونه ازش 25 تومن خریدیم.
سوپری: رفته بودیم مغازه پسرخاله رفیق کاکام. دیدم داره اون پشت با بسته بیسکوتهای ساقه طلایی کاری میکنه. منم که همیشه پیش فرض ذهنم منفی(!) گفتم نکنه داره تاریخ انقضاشو عوض میکنه! ملتو مریض نکنه! والا ای نونا خوردن نداره! با کاکام که برمی گشتیم گفت می دونی داشت چکار می کرد؟ گفتم یه حدسایی زدم. گفت داشت قیمتای روشون رو با تیغ می کند. چون بیسکوت جدیدا که اومده قیمتاش بیشتر شده.
یه سوپری دیگه: رفتم چیپس خلالی بگیرم واسه رو خورشت. برداشتم گفتم چن؟ گفت هزار. پولو بهش دادم اومدم. در خونه که رسیدم دیدم روش نوشته 800. رفتم پیشش گفتم مشتی اشتباه کردی. روش یه چی دیگه نوشته. چیپس جدیدا رو نشون داد گفت نیگا. قیمتاش کلا بیشتر شده. گفتم حاجی ما خودمون گنجشک ... . گفتم شما هر قیمتی که روش زده باید سود خودشو ببری. اونی که ارزون تره خوب خودتم ارزونتر خریدی. گفت همینه که هست. بهش پس دادم رفتم خونه گفتم خورشت بدون سیب زمینی هم خوش مزه هست. (ولی کاش زنگ می زدم 124)
محل کار: کارمند جزء حسابداری بود. صبح اومد انگشت زد. بعد رفت سوپری تو اداره یه چیز به عنوان صبحانه خرید. رفت تو فضای سبز خوردش. تو دفترش حاضر شد. بعد رفت اتاق دوستش شروع کردن به تعریف و این چیزا. کلا 3ساعت تو دفترش حضور مفید داشت.
سر کلاس درس: استاد مثل همیشه اسلاید زبون اصلی رو باز کرد که بهمون درس بده. از تسلطش به مطلب معلوم بود که حدود سه سال هست به مطلب نیگا نکرده! بچه هایی که قبلا درس رو واسه کنکور خونده بودن هی دستش مینداختن. (فکر کنم ربطش به مسئله اقتصادی روشن باشه)
تو حیاط دانشگاه: (این دیگه تست هوشه! اگه تونستید ربطش رو به مسائل اقتصادی پیدا کنید.) امتحان رو که دادیم تموم شد میخواستیم با بچه ها چک کنیم غلطاشو در بیاریم. یکی میگفت نامرد چرا مثل جغد رو برگت چنبره زده بودی؟! یکی می گفت آمو تستیاش چقدر آسون بود با بغل دستی چک کردم فقط دو سه تا تفاوت داشتیم. اون یکی می گفت اَه! مرده شور این چشم رو ببرن! باید قبل امتحان آب هویج می خوردم! اون یکی آستینش رو زد بالا. گفت به این میگن یه پایگاه داده ی قوی! آدم باید نون بازوی خودشو بخوره!! منم که حسابی از این رفع اشکال های پر بار مشعوف شده بودم رفتم که خودمو برا امتحان بعدی آماده کنم.
نتیجه ی اخلاقی که مثل همیشه آخر بحث ها به آن اشاره می کنیم دقیق ترین نکته ی مورد نظر است که می توان از آن، حقیقت این مسائل و روش جلوگیری از آنها و سایر نکات مورد نیاز که می دانم همگی تشنه ی آن هستیم را بیرون کشید.
قرآن یک آیه ی زیبا و کوتاه و پر مغز دارد که می گوید: وَیْلٌ لِّلْمُطَفِّفِینَ – وای بر کم فروشان!
حالا خودتان حساب کنید این لقمه هایی که کم کم در زندگی مردم ما ساری و جاری می شود مطابق با دستوراتی که در دینمان داریم چقدر می تواند در دنیا و آخرتمان مؤثر باشد.
- ۱۰۲۶ نمایش
سلام آقا رضا
آفرین.زیبا بود.