دوباره ما آمدیم با مثال های کاربردی، عملیاتی و شیرین. نکاتی بود که نمی شد در این ایام مقدس یادآور آن نشد.
دوباره مثل همیشه با چند مثال شیرین شروع می کنیم:
در اتوبوس: قبلش که میخواستم بشینم دیدم آقای راننده با دلی قرص(!) و با وَلَعی ناتمام مشغول خوردن ساندویچ هست و ملت هم هرکدوم چشمش به جمال دل آرای روزه خوار این بنده خدا می خورد و وارد میشد. ما هم که اِندِ حُسن ظن(!) گفتیم حتما دلیل شرعی واسه روزه نگرفتنش داره. خلاصه حرکت کرد. دوباره مثل همیشه با حسی ترحم آمیز(!)، مردم قانون مدارِ(!) ما رو که خارج از ایستگاه از راه مانده بودن(!) سوار میکرد. منم عذاب وجدان روزه خواری این بنده خدا گرفته بودم هی به خودم فشار میاوردم که باید چجوری تذکر بدم. آخه واقعا ازین قضیه ناراحت بودم. یه تیکه کاغذ درآوردم توش نوشتم: "با سلام برادر عزیز، اگر به هر دلیلی قادر به روزه گرفتن نیستید لااقل جلوی روزه داران ظاهر کار را حفظ کنید و حرمت را نگه دارید در ضمن، توقف فقط در ایستگاه!!!" وقت پیاده شدن بهش دادم و رفتم. دیدم از دور با لبخندی ملیح(!) داره سر تکون میده!
کنار خیابان: چن تا راننده تاکسی دور همی مشغول نوش جان کردن هندوانه بودن. پیرشده ها جوری هم ملچ مولوچ میکردن که آدم دلش میکشید! رفتم پیششون یه چاق سلامتی مشتی کردم گفتم ایطو که شما میخورید منم دلم کشید بخورم ولی چه کنم که باید جلو خودمو بیگیرم. یکیشون نیگا ظاهرم کرد گفت به تیپت میخوره اهل روزه باشی. یکی دیگه شون گفت چیکار کنیم. شغل سختی داریم روزه برامون مقدور نیست. تو دلم گفتم عجب دلیلی! (چون واقعا افرادی رو میشناسم که یه جوری کاراشونو جفت و جور کردن تا هم از نون نیافتن هم به روزه برسن) این نفس آدم عجب حرفه ای کار میکنه! تو فکر خودم بودم که یهو یکیشون گفت اصلا ما کار اشتباهی می کنیم جلو روزه دارا همچین باحال(!) روزه خواری میکنیم. سریع چسبوندم: خوب پس ازی به بعد حواستون به ماها هم باشه. بساطو جمع کردن و به کاراشون پرداختن.
کنار آب سردکن: با یکی از دوستای اهل دل نشسته بودیم رو جدول پیاده رو (حالا حدس بزنید کجا نشسته بودیم!) تو یه منطقه توریستی. رفیقمون تو نهی از منکراش یه کم تند و تیز کار میکنه. دیدیم یه خونوانده اومدن کنار آب خوری شروع کردن به نیوشیدن آب خنک(!) سریع پا شد! گفتم یا ابوالفضل! بذا یکم فکر کن. رفت سمتشون و گفت آقا این چه وضعیه! ایطو روزه نخورین. طرف هم مؤدبانه گفت ما مسافریم. رفیقمون: پس یه لیوانی بطری آبی چیزی جور میکردین پر میکردین یه جای پنهان میخوردین! طرف گفت یه نیگا به اطرافت بنداز. ما هم چیزی با خودمون نداریم. از کجا باید ای چیزا جور میکردیم؟ دوستم دیگه ضربه فنی شده بود(!) عذر خواست و اومد کنار. دیدیم چن تا جَوون جِقِله ساندویچ به دست دارن رد میشن و میخورن تعریف میکنن. رفیقم از جاش تکون نخورد!!!
این سری، مثالها کم ولی حجیم بود. خوب دوستان بنده هم با شما حرفی داشتم. یک شهری را فرض کنید که مردم آن توی هر مسئله خطایی به هم تذکر می دهند و این موضوع عادت شده برای همه. واقعا چقدر این تذکر ها می تواند در راستای بهبودی سطح زندگی به ما کمک کند ...
دمتون گرم،ایول داشت واسه راننده اتوبوس و تاکسی ها...
راستی چند تا راه حل دیگه هم هست:
وسایل عمومی:حتما یه دستگاه نظارتی براشون وجود داره،مثلا اتوبوسرانی شماره پیامک برای ارتباط با شهروندان داره که خرجش یه پیامک مطالبه ای میشه!چون علاوه بر تذکر لسانی میشه سیستم رو هم تحت فشار قرار داد....
مشاغل:یه دوستی داریم وقتی این حرف رو زد خیلللللی خیللللی حال کردیم،ایشون کارهای ساختمانی انجام میده و گفت که با نیروهاشون عهد گرفته که سرکار روزه خواری ممنوع،و برای اینکه کارها نخوابه و روزه گرفتن هم سخت نشه ، از همسایه ها اجازه گرفته و کارهاشون رو از ساعت5عصرتا1بامداد انجام میدن،و بخاطر این کارش هم کارها انجام میشه و هم روزه گرفتن سخت نشده و مهم تر از اینها ان شاالله حتما هم خدا راضی هست و هم بنده هاش...